سومین داداشم مهدی بود اون موقع14سالش بود.
چقدر من بدبختم این جقله هم بزرگترم شده . راستی
منم 19 ساله شده بودم.میبینید؟ سه ساله دارم زجر میکشم.
مهدی میگفت جواد حق نداره بیاد اینجا.وقتی اینو میگفت
چشمای درشت و وق زدش گنده تر وقرمز میشد. میگفت
چرا میاد در خونه همسایه ها میبیننش.هر روز خدا ما با هم دعوا داشتیم
من زیر بار حرفاش نمیرفتم و در آخر هم یه کتک مفصل دو تایی میخوردیم
گاهی هم پیش بابا شکایتم و میکرد و یه خرده فحش هم
از بابا میخوردم. مامان هم که خدا برکتش بده فوق العاده پسر دوست
بود و هست......
برچسبها: