رد پای خاطره ها
10:22    مهریه

خونه/زمین/2دانگ از خونهء خودت با700تا سکه باید مهر دخترم کنی

هرچه مامانم و پدربزرگم با بابا حرف میزدند کوتاه نمیومد.واقعا هم زیاد بود.

داییم میگفت:هرچی خودت به اون دوتا پسرت دادی من هم میدم.

بابا میگفت:پسرای من آدم نیستند ولی همه میگند پسرتو خوبه پس

اگه خوبه خرجش کن.معلوم بود که دوتایی سر لج افتاده بودند.

آخرش رسیدند به من دایی گفت خودت چی میخوای؟

گفتم:شما میخواید بدید پس هرچی راضی هستید بهم بدید

بابا نگاه سختی بهم کرد ولی به یاد التماسهای جوادم افتادم

که میگفت دایی را به زور راضی کرده تا دوباره پا پیش بذارن.

برای همین اصلا نترسیدم پیش خودم گفتم منم باید برای این عشق

کاری بکنم.آخرش بحث به جای خوبی ختم نشد و داییم رفت.

دایی به جواد گفته بود حرفی ندارم خونه را مهر زنت کنم ولی

به خاطر باباش نمیدم .چه روزای تشنج آور وتلخی بود....آه......


نظرات شما عزیزان:

امیر
ساعت13:14---16 دی 1391
سلام وب خوشگلی داری خوشحال میشم اگه ادرس چت روم منو تو وبلاگت ثبت کنی راستی اگه کاری داری تو رومم بیا بگو

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
جمعه 15 دی 1391برچسب:,به قلم: عشق