رد پای خاطره ها
17:3    دروغ

فردای اون روز دایی زنگ زد خونمون ومامان را

حسابی دعوا کرد وگفت:اگه نفیسه تو خونتون اضافیه

بگو تا بیام ببرمش.خلاصه خیلی ازم دفاع کرد.

ولی میدونید مامانم چه کار کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فردای اون روز با تاکسی تلفنی رفت خونه داییم و

از خودش دفاع کرد وبعد هم گفت:نفیسه دروغ میگه

واتفاقی براش نیوفتاده ومیخواد با این کاراش رابطه من و

داداشم رو خراب کنه.   

 میبینید تورو خدا نامادریها هم اینکارا رو نمیکنند.

جوادکه اینارو شنیده بود تلفن کرد به من وگفت :

هر جور که هست باید بیای اینجا وصورتت رو نشون مامانم

بدی وگرنه فکر میکنند که مادروغ میگیم.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,به قلم: عشق