رد پای خاطره ها
14:44   

بابا نه گذاشت جوادم شب عقد خونه مابمونه نه گذاشت شب جشن عقد

من خونه دایی بمونم.خیلی غصه خوردم..........   

خلاصه اون شبا گذشت ...... شبهایی که من باگریه خوابم میبرد

ولی توی دنیا به قول قدیمیها یه خوبی مبمونه یه بدی... بگـــــذریم. 

بریم سراغ خاطره



نظرات شما عزیزان:

منا
ساعت17:32---10 بهمن 1391
من تو رالینک کردمممممممم توهم منو لینک کن

یه دختره
ساعت16:19---6 بهمن 1391
عموم فوت کرد....بازن عموم هم دارم سعی میکنم گرم بگیرم مث خود ب ،چندوقتیه خیلی بامامانم گرم میگیره نمیدونم چرا؟؟؟؟
به نظرت دوسم داره ؟


یه دختره
ساعت16:04---6 بهمن 1391
میگی چیکارکنم ؟چطوری ازحالش باخبربشم ؟چطوری بفهمم چه حسی بهم داره ؟من که جزسلام کردن باهاش روم نمیشه باهاش صحبت کنم اونم همین طور....منوکه میبینه دستاش میلرزه خیلی هول میشه ....اماباهام سلام میکنه ..........چطوری حالشوبپرسم بفهمم کجاست آخ هچه جوری ؟راست میگی فروغ بااین کاراش خیلی منوتحقیرمیکنه

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,به قلم: عشق