فردای اون روز دایی زنگ زد خونمون ومامان را
حسابی دعوا کرد وگفت:اگه نفیسه تو خونتون اضافیه
بگو تا بیام ببرمش.خلاصه خیلی ازم دفاع کرد.
ولی میدونید مامانم چه کار کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فردای اون روز با تاکسی تلفنی رفت خونه داییم و
از خودش دفاع کرد وبعد هم گفت:نفیسه دروغ میگه
واتفاقی براش نیوفتاده ومیخواد با این کاراش رابطه من و
داداشم رو خراب کنه.
میبینید تورو خدا نامادریها هم اینکارا رو نمیکنند.
جوادکه اینارو شنیده بود تلفن کرد به من وگفت :
هر جور که هست باید بیای اینجا وصورتت رو نشون مامانم
بدی وگرنه فکر میکنند که مادروغ میگیم.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: